Blog | Profile | Archive | Email | Design by | Name Of Posts


شعر دل نوشته

همه خفتند به غیر از من و پروانه و شمع . . .

قصه ی ما دو سه دیوانه دراز است هنوز . . .

 

+نوشته شده در پنج شنبه 15 اسفند 1392برچسب:,ساعت17:4توسط 2mpz | |

در لا به لای زمستان به دنبال جای پای کسی میگردم

که مرا به سمت بهار ببرد

به دنبال کسی میگردم که حرارت وجودش تمام

یخ های دلم را ذوب کند

حیرت از این دل که صبر و قرار ندارد اما گویی

اخر همه ی انتظارهای سبز به اسمان میرسد . . .

 

+نوشته شده در چهار شنبه 14 اسفند 1392برچسب:,ساعت20:49توسط 2mpz | |

دلمان کوچک است...

  

ولی آنقدر جا دارد

 

که برای عزیزانی که دوستشان داریم

 

نیمکتی بگذاریم برای همیشه...

+نوشته شده در سه شنبه 13 اسفند 1392برچسب:,ساعت20:40توسط 2mpz | |

 
 
 

درخت گاهی دلتنگ تبر میشود.

وقتی پرندگان سیم برق را به اوترجیح میدهند

+نوشته شده در یک شنبه 11 اسفند 1392برچسب:,ساعت21:52توسط 2mpz | |

 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
در دفتر خاطراتم نوشتم رفیق زیباست
 
معلم دفتر رادید گفت این رویاست
 
گفتم ای معلم از نوازش رفیق چه میدانی؟
 
گفت در عالم رفاقت رفیق همیشه تنهاست.

+نوشته شده در شنبه 10 اسفند 1392برچسب:,ساعت21:29توسط 2mpz | |

 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
سلامتی  زندانی اعدامی که وقتی ازش پرسیدن جرمت چیه ؟
 
گفت :رفاقت
 
بهش گفتن بیشتر توضیح بده:
 
گفت:به احترام رفاقت بماند!

+نوشته شده در شنبه 10 اسفند 1392برچسب:,ساعت20:59توسط 2mpz | |

 

 

لیوان مشروب

 

سلامتی رفیقی که با خونه دعواکرد و6ماه رفت خونه رفیقش موند بعد از 6ماه که سر کوچه وایساده بود

به دختری که داشت از سرکوچه ردمی شد تیکه انداخت بعد دوستاش بهش گفتند ای خواهر همون رفیقته که 6ماه

تو خونش زندگی کردی.ناراحت میشه .میره پیش رفیقش میبینه داره عرق میخوره بهش میگه من خواهرتو نشناختم

بهش تیکه انداختم.بعد رفیقش  براش یک پیک میریزه میگه سلامتی رفیقی که 6ماه تو خونم

زندگی کرد ولی یک نگاه به خواهرم ننداخت که بشناستش.

+نوشته شده در چهار شنبه 7 اسفند 1392برچسب:,ساعت21:34توسط 2mpz | |

آنجا که منم رهگذری نیست

جز دوری توغم دیگری نیست

خواهم که به جانب توپرواز کنم

اما چه کنم بال وپری نیست

+نوشته شده در سه شنبه 6 اسفند 1392برچسب:,ساعت15:13توسط 2mpz | |

+نوشته شده در دو شنبه 5 اسفند 1392برچسب:,ساعت19:14توسط 2mpz | |

دوباره  بازیچه  شدم  توی  تئاتر  زندگی

توی این نمایشنامه دل شکسته شد به سادگی

نقش نبودن واسه تو نقش شکستن واسه من

صندلی خالی از تو شد ای بی صدا حرفی بزن

تو  یادت  و  نبودنت  رفتم و تنها  تر  شدم

توی  تئاتر  زندگی  بغض  یه  بازیگر  شدم

خورشید مون کاغذی بود فقط دکور بود وهمین

گلوله های  برفیمون  آب نشده روی زمین

پرده به آخرش رسید تکرار تلخ خواهشم

رو صحنه حالا بی تو غمگین ترین نمایشم

+نوشته شده در دو شنبه 5 اسفند 1392برچسب:,ساعت19:1توسط 2mpz | |

صفحه قبل 1 2 3 صفحه بعد